artillery



سلام خسته نباشید.نظرتون چیه به یه دنیا ی جدید سفر کنیم.این بار ترس و هیجان را با هم تجربه خواهید کرد.من تغییراتی در داستانم ارائه دادم:از جمله فونت داستان و دیگر چیز ها.در مورد این داستان باید بهتون بگم که ششمین داستانم است که دارم تکمیلش می کنم و این یه موضوع آشنا  داره اما داستان اصلا تکراری نیست.شاید دوره سلطنت انسان ها در کره خاکی تموم شده اما باید دید با این آدم خوارا چطوری دست و پنجه نرم می کنند.اما بریم پیش داستانو بخونیم:

شکه شده ام.سعی کردم در را باز کنم اما در ،واقعا قفل شده بود.چه اتفاقی داشت می افتاد؟چرا باید یک شبه دنیا به هم بریزد؟نفسم را حبس کردم.صدای پایی به گوشم رسید.ترجیح دادم برنگردم اما صدا همچنان داشت نزدیک تر می شد.احساس کردم چیزی به آرامی دارد به پایم ضربه می زند.برگشتم.این که گربهیمان است،الچورو.دوباره سعی کردم در را باز کنم اما ناگهان ضربه ای به سرم خورد و بی هوش شدم.دیگر هیچ چیز یادم نمی آید. 

 

 

                                                                                                                        خواندن این داستان برای کودکان زیر ۱۰ سال توصیه نمی شود!


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:

چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم.

اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما.

با خودم گفتم اگر همسر و بچه اش زنده باشند قول می دهم پیدایشان کنم و این پیغامش را به دستشان برسانم.


ما اینجا مجموعه داستان های توپخانه رو منتشر می کنیم و این اولین داستان من هست که داستان هارو به صورت پاورپوینت در اختیارتون میزارم.این داستان که اسمش هست انتقام رو تا چند روز آینده براتون میزارم.

اما بریم یه پیش داستان ازش داشته باشیم:

شما نخواهید مرد.

از روی تخت بلند می شوید.فضا مرموزه.تا جایی که چشم کار می کند هی چنشانه ای از حیات دیده نمی شود.فقط سرباز مرده.

شما حتی نمی دانید کجا هستید.اما سعی می کنید با بی سیم با مرکز ارتباط برقرار کنید.یک نفر پشت خط جواب می دهد.به سرعت با او سخن می گویید.مختصات خود را می گویید و آنها با هلی کوپتر سر وقت شما می آیند.ابتدا به آلاسکا و بعد به آمریکا منتقل می شوید.مرخصی!


بدونید که این داستان در دو بخش منتشر میشه چون مطالب زیاد هست و خب هم حوصله ی کاربر سر میره هم حجم داستان زیاد میشه پس اگه قسمت اول منتشر شد منتظر قسمت دوم هم باشید.ما تو این داستان سعی کردیم همه جوانب رو در نظر بگیریم.البته این داستان از زبان اول شخصه که تو پبش داستان میشه به این پی برد.


در این داستان ما ماجرا رو کمی مخوف کردیم.این داستان همانطور که از اسمش پیداس کاراگاهیه و در مورد یه گروه تبهکاره که دنیا رو به هم میریزند.توضیح بیشتری نیست بریم پیش داستانو ببینیم:

سالهاست که این مدارک از طرف دولت باطل شده اند.یک سوال خیلی ساده پیش می آید:چرا؟.سرهنگ به من گفت که جوابش هم خیلی ساده است:دو دلیل بیشتر ندارد.یا به اشتباه فکر کرده اند آن سند ها با ارزش هستند یا اینکه به دنبال ایجاد آشوب میان مردم بوده اند.

اما نه!مگر می شود به این سادگی باشد؟من باید دلیلش را می فهمیدم.خب برای همین حقوق می گیرم.مگر نه؟


سلام.خسته نباشید.بازم با یه داستان جدید اومدم.اسم این داستانم کویره.غرب وحشی.شاید داستانای این مدلی زیاد دیده یا خونده باشید اما مطمئنم این داستانم ارزش خوندن داره!پس پیشنهاد می کنم پس از منتشر شدنش حتما برید و بخونید.بریم پیش داستان:

او به من گفت که ماموریتی برایم دارد که اگر بتوانم خوب انجامش دهم پول خوبی هم برایم خواهد داشت.من هم که این روز ها پول تمام کرده بودم و حسابی به پول نیاز داشتم و سرم هم برای ماجرا درد می کرد قبول کردم.اما نمی دانستم که قرار است چه بلایی سرم بیاورند.


سلام.بابت اینکه یه مدت کارم تعطیل شده بود یه عذر خواهی به شما بدهکارم.اما به دلیل یه مشکلات خب نتونستم داستان بنویسم اما بازم کارمو شروع کردم و داستان زامبی ها قسمت دوم رو خیلی زود از همین سایت منتشر می کنم.توضیحی نیست بریم پیش داستان:

.اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مرد هایی که شب تا صبح کنار پیاده رو ها می افتادند و ما صبح ها جنازه ی انها را جمع می کردیم.


.اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مرد هایی که شب تا صبح کنار پیاده رو ها می افتادند و ما صبح ها جنازه ی انها را جمع می کردیم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها